یه بغل حرف

۳۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

14 فروردین

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۱۱ ق.ظ

امروز دیگه ترکوندم البته تو خوردن

ظهر خواهری ناهار دعوتمون کرد شب هم مادر شوهر دعوتی داشت هر دو تا هم بیرون بود

الان دچار عذاب وجدان شدم هی با خودم میگم فردا هیچی نمیخورم ولی میدونم نمیشه 

امشب تولد همسر بود صبح رفتیم بیرون که براش کادو بخرم یه شلوار میخواستم بگیرم با یه تیشرت

بسلامتی تموم مغازه ها تعطیل بود 

شب هم رفتیم براش کیک بخرم بازم هیچی نبود شیرینی خامه ای گرفتیم کنار هم چیدیم روش هم یه شمع علامت سوال گذاشتم

چند تا عکس گرفتیم فقط خودمون بودیم و خواهری.دیروز چند بار جلوی مادر شوهر اینا گفتم فردا تولدشه دریغ از یه زنگ

شب هم که بهشون گفتم میگن عه منکه یادم نبود.زیادم مهم نیست دیگه عادت کردیم

برای خودم داستان صوتی توی موبایل ریختم هر روز گوش بدم .رمان قلعه ی حیوانات 

ولی دو تا مشکل دارم اول اینکه هندزفری از گوشم درمیاد فکر میکنم من گوشام زیادی کوچیکه تا حالا هر چی هندر فری داشتم همین مشکل 

رو داشته دوم اینکه بعد نیم ساعتی خوابم میگیره 

جورج اورول اثر هنری خلق کرده اونوقت کاربردش برا من شده شنگول و منگول  


  • مژگان ...

ادامه

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۲۲ ب.ظ

چرا نمیتونم تو ادامه مطلب چیزی بنویسم؟

اینجا چجور جاییه دیگه:(

  • مژگان ...

گلواژه

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ

دلتنگ یعنی

روبروی دریا ایستاده باشی وُ 

خاطره‌ی یک خیابان خفه‌ات کند.


- مجتبی صنعتی

  • مژگان ...

برادران سربازم

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ب.ظ

دیروز وی پیچ اقای ظریف نوشته بودن تمام تلاششون رو برای ازادی 4 سرباز میکنند اما بنا به دلایلی علنیش نمیکنن

خیلی سخته حتی یه لحظه هم خودمو نمیتونم جای اونا بزارم

سخته لحظه ها رو شمردن برای رسیدن به روزی که نمیدونی ازادی یا مرگ سهمته

سخته میون امید به ازادی و وحشت مرگ سهم وحشت خیلی بیشتر باشه

امید دارم به دیپلماسی مسئولین و تلاششون

خدا خودش بهشون کمک کنه

  • مژگان ...

بچه دیو

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۳ ق.ظ
امشب کلاه قرمزی رو نگاه میکردم توش یه بچه دیو بود که اقای مجری میخواست تربیتش کنه

هر چی بهش میگفتن برعکسشو انجام میداد

یاد رابطه ی خودم و برادرم افتادم هر وقت بهش گفتم کاری رو بکنه دقیقا برعکسش اونو انجام نمیداد

جالبه که میگفت باشه ولی میرفت همون کاری که نباید بکنه رو میکرد

برعکس برادرم مادر شوهری هر وقت در مورد چیزی با ادم مثلا مشورت میکنه 

هر چی بگم میگه نه بدرد نمیخوره اخرش هم همون کاری که گفتم رو میکنه

واقعا ما ادما موجودات عجیبی هستیم


  • مژگان ...

انگلیش فیس

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۵ ق.ظ

همیشه حسرت انگلیسی ها رو میخورم 

اینقدر صورتهای بی احساسی دارن که هر چی نگاهشون بکنی نمیفهمی از کسی خوششون میاد یا بدشون میاد

حالا من خدا نکنه از یکی بدم بیاد عالم و ادم از قیافم میفهمن

هی میپرسن چی شده؟ چرا تو خودتی ؟

منم میمونم چی بگم

خدا یه انگلیش فیس هم نصیب مابکنه

ولی خوبیش اینه که طرف خودش میفهمه و حساب کار دستش میاد

  • مژگان ...

سوگ

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۰ ق.ظ

 


ببخش ک جز هشتک زدن،جز استاتوس گذاشتن و جز غصه خوردن کاری از دستمون بر نیومد...ببخش ک از دنیای مجازی کوچیکمون دستمون ب دستای مردونت نرسید...ببخش ک گذاشتیم غریب باشی...ببخش....

  • مژگان ...

دوشنبه

سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۲ ق.ظ

اصن عذاب وجدان دارم یه وضعی

3 جا رفتم مهمونی هر جایی هم یه فطاب خوردم با یه پیاله اجیل و میوه

هر چی این مدت برا کاهش  زحمت کشیده بودم در نصف روز دود کردم هوا

توی یکی از مهمونیا نخم مرغ رنگی تعارف کردن هر کسی یکی برداشت و تخم مرغ بازی کردیم 

خیلی سرش خندیدیم هر کسی تخم مرغ اون یکی رو میشکست برا جایزه تخم مزغ رو بر میداشت

من فوری یکیمو تو کیف گذاشتم که از دستش ندم

  • مژگان ...

گوشی یا تبلت مسئله اینست؟

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ

دو سه سال پیش که رفتم گوشیمو عوض کنم فروشنده گفت چه جور گوشیی میخواین

منم بر و بر نگاش کردم و گفتم گوشیه "walking&talking"

واقعا هم استفاده ی دیگه ای از گوشی نمیکردم اهل اس دادن و بازی هم نیستم

اما حالا میبینم که با هر شارژِ ایرانسلی مگ مگ اینترنته که دود میشه میره هوا

و هر کاری میکنم با گوشی نمیتونم یه صفحه مث ادم باز کنم تصمیم گرفتم عوضش کنم

حالا امیر میگه برو تبلت بگیر بجای گوشی ولی من میدونم بگیرم شده اسباب بازی الینا

دوباره همین رو باید دستم بگیرم از طرفی برا کتاب خوندن و وبگردی تبلت بهتره ولی حمل و نقلش مشکله

حالا بر سر دو راهی موندم 

برم یه سرچی بکنم ببینم قیمتا چجوره؟

  • مژگان ...

جمعه

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۵۸ ق.ظ

همیشه دلم میخواسته یه عید بشینم تو خونه و روزی 4-5 بار نرم مهمونی 

امسال ازون سال هاست که به لطف کنکور المیرا میتونم راحت بشینم و فقط فیلم وسریال نگاه کنم

امشب دیدم حوصله ندارم برم خونه ی مادر شوهر برا همین الی رو بهونه کردم و باهش تو خونه موندم

خیلی هم مزه داد لم دادن رو مبل و کلاه قرمزی نگاه کردن

با خودم قرار گذاشته بودم امسال از همون اول روزی نیم ساعت ورزش کنم ولو تو دادن شکم و نفس عمیقو این ورزشهای تنبلی

ولی امروز نشد کلا فراموش کردم

الان تو فیسبوک یه سری عکس دیدم دوباره رفتم به گذشته های دور 

قیافه هایی که خیلی ساله دیگه ندیده بودمشون درحالی که روزی نزدیکترین کسانم بودن

گاهی فکر مبکنم زندگیم از 13 سالگی ببعد بوده قبلش یه خواب یا رویا بوده

از فردا دوباره رژیم برقراره 

خدا کمکم کنه چون ناهار دعوتیم


  • مژگان ...