14 فروردین
امروز دیگه ترکوندم البته تو خوردن
ظهر خواهری ناهار دعوتمون کرد شب هم مادر شوهر دعوتی داشت هر دو تا هم بیرون بود
الان دچار عذاب وجدان شدم هی با خودم میگم فردا هیچی نمیخورم ولی میدونم نمیشه
امشب تولد همسر بود صبح رفتیم بیرون که براش کادو بخرم یه شلوار میخواستم بگیرم با یه تیشرت
بسلامتی تموم مغازه ها تعطیل بود
شب هم رفتیم براش کیک بخرم بازم هیچی نبود شیرینی خامه ای گرفتیم کنار هم چیدیم روش هم یه شمع علامت سوال گذاشتم
چند تا عکس گرفتیم فقط خودمون بودیم و خواهری.دیروز چند بار جلوی مادر شوهر اینا گفتم فردا تولدشه دریغ از یه زنگ
شب هم که بهشون گفتم میگن عه منکه یادم نبود.زیادم مهم نیست دیگه عادت کردیم
برای خودم داستان صوتی توی موبایل ریختم هر روز گوش بدم .رمان قلعه ی حیوانات
ولی دو تا مشکل دارم اول اینکه هندزفری از گوشم درمیاد فکر میکنم من گوشام زیادی کوچیکه تا حالا هر چی هندر فری داشتم همین مشکل
رو داشته دوم اینکه بعد نیم ساعتی خوابم میگیره
جورج اورول اثر هنری خلق کرده اونوقت کاربردش برا من شده شنگول و منگول
- ۹۳/۰۱/۱۵