همیشه حسرت انگلیسی ها رو میخورم
اینقدر صورتهای بی احساسی دارن که هر چی نگاهشون بکنی نمیفهمی از کسی خوششون میاد یا بدشون میاد
حالا من خدا نکنه از یکی بدم بیاد عالم و ادم از قیافم میفهمن
هی میپرسن چی شده؟ چرا تو خودتی ؟
منم میمونم چی بگم
خدا یه انگلیش فیس هم نصیب مابکنه
ولی خوبیش اینه که طرف خودش میفهمه و حساب کار دستش میاد
اصن عذاب وجدان دارم یه وضعی
3 جا رفتم مهمونی هر جایی هم یه فطاب خوردم با یه پیاله اجیل و میوه
هر چی این مدت برا کاهش زحمت کشیده بودم در نصف روز دود کردم هوا
توی یکی از مهمونیا نخم مرغ رنگی تعارف کردن هر کسی یکی برداشت و تخم مرغ بازی کردیم
خیلی سرش خندیدیم هر کسی تخم مرغ اون یکی رو میشکست برا جایزه تخم مزغ رو بر میداشت
من فوری یکیمو تو کیف گذاشتم که از دستش ندم
دو سه سال پیش که رفتم گوشیمو عوض کنم فروشنده گفت چه جور گوشیی میخواین
منم بر و بر نگاش کردم و گفتم گوشیه "walking&talking"
واقعا هم استفاده ی دیگه ای از گوشی نمیکردم اهل اس دادن و بازی هم نیستم
اما حالا میبینم که با هر شارژِ ایرانسلی مگ مگ اینترنته که دود میشه میره هوا
و هر کاری میکنم با گوشی نمیتونم یه صفحه مث ادم باز کنم تصمیم گرفتم عوضش کنم
حالا امیر میگه برو تبلت بگیر بجای گوشی ولی من میدونم بگیرم شده اسباب بازی الینا
دوباره همین رو باید دستم بگیرم از طرفی برا کتاب خوندن و وبگردی تبلت بهتره ولی حمل و نقلش مشکله
حالا بر سر دو راهی موندم
برم یه سرچی بکنم ببینم قیمتا چجوره؟
همیشه دلم میخواسته یه عید بشینم تو خونه و روزی 4-5 بار نرم مهمونی
امسال ازون سال هاست که به لطف کنکور المیرا میتونم راحت بشینم و فقط فیلم وسریال نگاه کنم
امشب دیدم حوصله ندارم برم خونه ی مادر شوهر برا همین الی رو بهونه کردم و باهش تو خونه موندم
خیلی هم مزه داد لم دادن رو مبل و کلاه قرمزی نگاه کردن
با خودم قرار گذاشته بودم امسال از همون اول روزی نیم ساعت ورزش کنم ولو تو دادن شکم و نفس عمیقو این ورزشهای تنبلی
ولی امروز نشد کلا فراموش کردم
الان تو فیسبوک یه سری عکس دیدم دوباره رفتم به گذشته های دور
قیافه هایی که خیلی ساله دیگه ندیده بودمشون درحالی که روزی نزدیکترین کسانم بودن
گاهی فکر مبکنم زندگیم از 13 سالگی ببعد بوده قبلش یه خواب یا رویا بوده
از فردا دوباره رژیم برقراره
خدا کمکم کنه چون ناهار دعوتیم
سال نو مبارک
دیروز برا اولین بار تونستیم بدون عجله و بدو بدو هم هفت سین رو بندازیم هم یه عالم عکس بگیریم
هم به موقع بریم خونه ی مادر شوهری که سال تحویل همه دور هم باشیم
سر سفره هفت سین موقع تحویل سال ارزو کردم که
همینطوری کاهش وزنم ادامه داشته باشه
الی کنکور قبول بشه
خونمونو عوض کنیم و از اینجا راحت بشم
امیدوارم این ارزوهام هم مثل هر سال براورده بشه
الهی امین
بالاخره رسیدیم به اخرش
امسال هم با تمام خوبیها و بدیهاش گذشت و یه مشت خاطره و تجربه ازش موند.
زمستون نفسهای اخرش رو میکشه و نرم نرم بهار داره میاد .
یه نگاه که به پشت سرم میکنم امسال یا خیلی خوب بود یا خیلی بد .انگار حد وسط نداشت .
بهترین اتفاق امسال این بود که بهم ثابت شد اگر بخوام میونم کاری رو انجام بدم
هیچوقت فکر نمیکردم دیگه بتونم وزنم رو کم کنم ولی ابن کار رو کردم.
تجربه ی وبلاگ و شهامت نوشتن تجربه ی خیلی خوبی بود قبلا برام سخت بود که بنویسم
و بقیه چه آشنا و غریبه افکار و عقلیدمو بخونن .این تجربه ی لذت بخشی بود
پیدا کردن دوستان مجازی یکی از بهترین اتفاق ها بود
دوستهایی که از هر دوست واقعی برام واقعیترن وتو تموم لحظات غم وشادی این روزا کنارم بودن.
خدا رو شکر میکنم که فرصت این رو پیدا کردم که با طب سنتی اشنا بشم یه گمشده تو زندگیم بود
اگر اتفاقای ناخوشایند ی هم برام افتاد از هر کدوم یه درس گرفتم.
بعضی هاش تقصیر خودم بود و بعضی ها نه ولی هرکدومشون یه تجربه پشتش داشت.
میگن لحظه ی تحویل سال لحظه ی اجابت دعاست بهترینها رو برانون ارزو میکنم
شما هم یه گوشه از ذهنتون منو جا بدین (قول میدم زیاد جا نگیرم)
امیدوارم امسال , سال تحقق رویاهاتون باشه
سالی پر از سلامتی, شادی , عشق و امید رو آرزو میکنم.
هنوز به اینجا عادت نکردم تو بلاگفا اینطوری نیست وارد که میشی و بروز شده ها رو میبینی احساس میکنی دور و برت پر از
ادمه ولی اینجا مثل اینه که تنهایی داری مینویسی و فقط خودتی شاید اینجا هم این امکانات رو داره ولی من بلد نیستم ازش
استفاده کنم
این پستا همه ازمایشیه که ببینم به محیط اینجا عادت میکنم یا نه
حاجی خدا بگم چکارت نکنه .داشتیم اونجا زندگیمونو میکردیم