ساعت
وقتی که هستی،زمان هم مثل من دستپاچه میشود
عقربه ها دو تا یکی میپرند
اما همین که میروی تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید پس بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های بدون تو
وقتی که هستی،زمان هم مثل من دستپاچه میشود
عقربه ها دو تا یکی میپرند
اما همین که میروی تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید پس بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های بدون تو
من عاشق امروزم...
دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،
برای همیشه دیروزم گذشته است،
تمام شده است،
همه ناکامیها،شادیها،پیروزیهای دیروزم از بین رفته اند،
چه ناتوانم که نمیتوانم به دیروزم برگردم،
رفت که رفت همه ی گذشته ام،
اما امیدی هست،
از دیروزم درس می گیرم،
تا امروزم را بسازم،
من عاشق امروزم...
امروز،همین حالا،این لحظه،
نمیگذارم فردا نگرانم کند،
شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،
شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند ، مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده تا نگرانش شوم،
من عاشق امروزم..
امروز بهترین لباسم را میپوشم،
بهترین عطرم را میزنم،
تا فرصت دارم هر چه دوستت دارم نگفته دارم خرج میکنم؛
حتما برای عزیزانم گل میخرم،
کتابهای نخوانده ام را می خوانم،
برای دیدن رنگین کمان عجله میکنم،
از بوییدن گلها خود را سر مست میکنم،
بهترین خویشتن خویش را عرضه میکنم،
والاترین اخلاقم،استعدادم،شکوهم...
تقدیم میکنم با عشق
به خانواده ام،دوستانم، همکارانم...
من عاشق امروزم...
چقدر کار برای امروز دارم،
باید امروزم را زندگی کنم..
خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم است روی سماور ، توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است ، بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد ، نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است...... ........
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. ژاله اصفهانی
یه مدتیه تو فکرم که ایمیلا و مطالب قشنگی که برام میاد رو یه جا داشه باشم تا در صورت نیاز دنبالشون نگردم
یاد اینجا افتادم که مدتیه داره خاک میخوره و بی استفاده مونده
تموم مطالبی که میزارم کپی شده س که دوستان عزیزم میفرستند یا جاهای مختلف میخونم