یه بغل حرف

قلعه ی حیوانات

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۵۹ ب.ظ

کتاب قلعه ی حیوانات رو بالاخره تموم کردم 

چقدر وسطش خوابم برد و باز دوباره از اول گوش دادم بماند ولی ازش خوشم اومد

خیلی شبیه زندگی خودمونه

میشه تو هر زمانی به یه چیزی شباهتش داد

اطرافمون پره از ادمها و ماجراهای شبیه حیوانات و اتفاقهای کتاب

الان کتاب صوتی "7 روز با یک روح" رو شروع کردم 

نویسنده شو نمیشناسم فکر نکنم معروف باشه"پیمان بخشعلی"

خودشو چند نفر دیگه کتاب رو میخونند مث حالت نمایشنامه

خیلی زحمت کشیده تو کتابهای صوتی راوی خیلی مهمه که چجوری کتاب رو میخونه

یه بار کتاب "فارسی شکر است " رو گوش دادم افتضاح بود کتاب به اون قشنگی رو گند زده بودن رفته بود

یه جورایی این کتابی که میخونم مثل فیلم روحه

  • مژگان ...

زندگی

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ


آنجا که احساس کنی 
دیگر خاطره‌ای نخواهی ساخت
خواهی مُرد !
زندگی چیزی‌ست
میانِ خاطراتی که ساخته‌ایم
و خاطراتی که خواهیم ساخت .

  • مژگان ...

این 4 نفر

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۷ ق.ظ

کاش 5 نفر بودند

  • مژگان ...

در و دروازه

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۱۵ ب.ظ

گوش های من مدل در و دروازه ست

پریشب مادر شوهری اومده بود خونه مون نه چیزی خورد .هم اخماش تو هم .هم تا فرصت میکرد یه چیزی میگفت

بعد من چکار کردم؟

دیشب پررو پررو با الینا دوتایی بلند شدیم رفتیم خونشون که مهمون داشتن

یه عالم گفتم و خندیدم کلی هم خوش گذروندم

میدونم بخاطر این بود که خواهرم چند روز خونه مون بوده

ولی باید عادت کنن .مشکل اوناست که باهش کنار بیان نه مشکل من :))

  • مژگان ...

بی توجهی

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۰۸ ب.ظ
توی همسایگیمون یه خانواده ای هست که زیر زمین رو اجاره دارن و توش زندگی میکنن

دیروز خانمش اومده بود دم در کار داشت باهم

میگفت بخاطر اینکه ضامن کسی شدن  تموم حسابهای شوهرشو مسدود کردن جلو یارانه شم گرفتن

خدا رو شکر حالا بر طرف شده ولی میگفت اگر چیز اضافه ای دارید برام کنار بزارین

از دیروز همش تو فکرشم باید خودم میرفتم در خونه ش.باید خودم دم عید لباس براش میبردم 

نه اینکه اون بیاد بهم بگه

بی توجه ام 
اصلا به اطرافمون توجه نمیکنم

  • مژگان ...

کلافه

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۱ ق.ظ

نمیتونم برم بلاگفا

نمیتونم برا خیلی ها نظر بزارم

نمیتونم برم فیس بوک


کلافه شدم

  • مژگان ...

14 فروردین

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۱۱ ق.ظ

امروز دیگه ترکوندم البته تو خوردن

ظهر خواهری ناهار دعوتمون کرد شب هم مادر شوهر دعوتی داشت هر دو تا هم بیرون بود

الان دچار عذاب وجدان شدم هی با خودم میگم فردا هیچی نمیخورم ولی میدونم نمیشه 

امشب تولد همسر بود صبح رفتیم بیرون که براش کادو بخرم یه شلوار میخواستم بگیرم با یه تیشرت

بسلامتی تموم مغازه ها تعطیل بود 

شب هم رفتیم براش کیک بخرم بازم هیچی نبود شیرینی خامه ای گرفتیم کنار هم چیدیم روش هم یه شمع علامت سوال گذاشتم

چند تا عکس گرفتیم فقط خودمون بودیم و خواهری.دیروز چند بار جلوی مادر شوهر اینا گفتم فردا تولدشه دریغ از یه زنگ

شب هم که بهشون گفتم میگن عه منکه یادم نبود.زیادم مهم نیست دیگه عادت کردیم

برای خودم داستان صوتی توی موبایل ریختم هر روز گوش بدم .رمان قلعه ی حیوانات 

ولی دو تا مشکل دارم اول اینکه هندزفری از گوشم درمیاد فکر میکنم من گوشام زیادی کوچیکه تا حالا هر چی هندر فری داشتم همین مشکل 

رو داشته دوم اینکه بعد نیم ساعتی خوابم میگیره 

جورج اورول اثر هنری خلق کرده اونوقت کاربردش برا من شده شنگول و منگول  


  • مژگان ...

ادامه

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۲۲ ب.ظ

چرا نمیتونم تو ادامه مطلب چیزی بنویسم؟

اینجا چجور جاییه دیگه:(

  • مژگان ...

گلواژه

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ

دلتنگ یعنی

روبروی دریا ایستاده باشی وُ 

خاطره‌ی یک خیابان خفه‌ات کند.


- مجتبی صنعتی

  • مژگان ...

برادران سربازم

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ب.ظ

دیروز وی پیچ اقای ظریف نوشته بودن تمام تلاششون رو برای ازادی 4 سرباز میکنند اما بنا به دلایلی علنیش نمیکنن

خیلی سخته حتی یه لحظه هم خودمو نمیتونم جای اونا بزارم

سخته لحظه ها رو شمردن برای رسیدن به روزی که نمیدونی ازادی یا مرگ سهمته

سخته میون امید به ازادی و وحشت مرگ سهم وحشت خیلی بیشتر باشه

امید دارم به دیپلماسی مسئولین و تلاششون

خدا خودش بهشون کمک کنه

  • مژگان ...