یه بغل حرف

مرگ

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۵۱ ب.ظ

دلم مرگ میخواهد

بی صدا

        بی هیاهو

                  بی شلوغی

بی گریه ها و ضجه های مادرم

خدایا

به خداییت قسم

کم آورده ام 

میخواهم آرام محو شوم

نه کسی بیتاب شود

نه دلی آشوب 

آرام بگیرم در آغوشت ......آرااام بمیرم.......آرام بگیرم

  • مژگان ...

پنجره

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ب.ظ

زﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ اﺗﺎق ﺑﺎ دو ﭘﻨﺠﺮه ﻧﯿﺴﺖ

زﻧﺪﮔﯽ ﻫﺰاران ﭘﻨﺠﺮه دارد ...

ﯾﺎدم ﻫﺴﺖ روزی از ﭘﻨﺠﺮه ﻧﺎاﻣﯿﺪی ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮕﺎه ﮐﺮدم ، اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ .

ﯾﺎدم ﻫﺴﺖ روزی از ﭘﻨﺠﺮه اﻣﯿﺪ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮕﺎه ﮐﺮدم ، اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ دﻧﯿﺎ را ﺗﻐﯿﯿﺮ

دﻫﻢ ...

ﯾﺎدم ﻫﺴﺖ روزی از ﭘﻨﺠﺮه ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮕﺎه ﮐﺮدم ، اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم ﻫﻤﻪ را دوﺳﺖ دارم ...

ﯾﺎدم ﻫﺴﺖ روزی از ﭘﻨﺠﺮه دوﺳﺘﯽ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮕﺎه ﮐﺮدم ، دﯾﺪم اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﭼﻪ ﻗﺪر ﺧﻮب و

دوﺳﺖداﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...

اﻣﺎ ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎه اﺳﺖ ...

ﻣﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﮕﺎه ﮐﺮدن از ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﻨﺠﺮهﻫﺎی زﻧﺪﮔﯽ را ﻧﺪارم ...

ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪام ﻓﻘﻂ از ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮه ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻢ و آن ﻫﻢ ﭘﻨﺠﺮه ﻋﺸﻖ اﺳﺖ ...

ﻫﻤﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮه ﺑﺮای ﻣﻦ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ...

ﭼﻮن ... اﯾﻦ ﭘﻨﺠﺮه رو ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﺎز ﻣﯽﺷﻮد ...

ﻫﺮ روز ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﺧﺪا را ﺑﺒﯿﻨﻢ ، ﺑﺎ او ﺣﺮف ﺑﺰﻧﻢ ...

آن ﻃﺮف ﭘﻨﺠﺮه ﺧﺪا ﻣﺮا ﻣﯽﻧﮕﺮد ....

  • مژگان ...

اشتباه

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۴۷ ب.ظ

"مرجان ریاحی"

- ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ،

ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ. 

ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ

ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ . 

ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﺳﺎﺧﺖ .

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ، ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ !


ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.


ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ، ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ !


"ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ" 

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ . 

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ

ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ

ﺷﻮﺩ.


ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ!

ﺍﻣﺮﻭﺯ،

ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧداختم.

  • مژگان ...

ساعت

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۰۰ ق.ظ

وقتی که هستی،زمان هم مثل من دستپاچه میشود

عقربه ها دو تا یکی میپرند

اما همین که میروی تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید پس بدهم

جانم را میگیرند ثانیه های بدون تو

  • مژگان ...

امروز

پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۴ ب.ظ

من عاشق امروزم...

دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،

برای همیشه دیروزم گذشته است،

تمام شده است،

همه ناکامیها،شادیها،پیروزیهای دیروزم از بین رفته اند،

چه ناتوانم که نمیتوانم به دیروزم برگردم،

رفت که رفت همه ی گذشته ام،

اما امیدی هست،

از دیروزم درس می گیرم،

تا امروزم را بسازم،

من عاشق امروزم...

 امروز،همین حالا،این لحظه،

نمیگذارم فردا نگرانم کند،

شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،

شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند ، مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده تا نگرانش شوم،

من عاشق امروزم..

امروز بهترین لباسم را میپوشم،

بهترین عطرم را میزنم،

تا فرصت دارم هر چه دوستت دارم نگفته دارم خرج میکنم؛

حتما برای عزیزانم گل میخرم،

کتابهای نخوانده ام را می خوانم،

برای دیدن رنگین کمان عجله میکنم،

از بوییدن گلها خود را سر مست میکنم،

بهترین خویشتن خویش را عرضه میکنم،

والاترین اخلاقم،استعدادم،شکوهم...

تقدیم میکنم با عشق 

به خانواده ام،دوستانم، همکارانم...

من عاشق امروزم...

چقدر کار برای امروز دارم، 

باید امروزم را زندگی کنم..

  • مژگان ...

خانه ی قدیمی

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۶ ق.ظ

خانه های قدیمی را دوست دارم 

چایی همیشه دم است روی سماور ، توی قوری 

در خانه همیشه باز است 

مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد 

غذاها ساده و خانگی است ، بویش نیازی به هود ندارد 

عطرش تا هفت خانه می رود 

کسی نان خشکه ندارد ، نان برکت سفره است 

مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند 

دلخوری ها مشاوره نمی خواهد 

دوستی ها حساب و کتاب ندارد 

سلام ها اینقدر معنا ندارد 

سلام گرگی وجود ندارد 

افسردگی بیماری نایابی است...... ........

  • مژگان ...

شاد بودن

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. ژاله اصفهانی

  • مژگان ...

افتاب و فریب

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۱ ب.ظ
ﺍﮔﺮﺁﻓﺘﺎﺏ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﻃﻠﻮﻉ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺩﻧﯿﺎ
ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ
ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ
ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ، ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ
ﺩﺳﺖ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ
ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ
ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ...
ﺍﮔﺮﺁﻓﺘﺎﺏ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﻃﻠﻮﻉ ﮐﻨﺪ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺭﺍ
ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ
ﺍﮔﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ
ﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﻮﯾﻢ
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ
ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﺮﯾﺰﯾﻢ ...
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺎ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ ...

- ﺭﺍﻣﯿﺰ ﺭﻭﺷﻦ
ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏِ " ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ"
ﺗﺮﺟﻤﻪ : ﺭﺳﻮﻝ ﯾﻮﻧﺎﻥ


بیا باز فریب بخوریم تو فریب حرف‌های مرا و من فریب نگاه تو را... مگر زندگی چه می‌خواهد به ما بدهد که تو از من چشم برداری و ...من نگویم که 

دوستت دارم" شهاب مقربین








  • مژگان ...

دوباره سلام

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ب.ظ

یه مدتیه تو فکرم که ایمیلا و مطالب قشنگی که برام میاد رو یه جا داشه باشم تا در صورت نیاز دنبالشون نگردم

یاد اینجا افتادم که مدتیه داره خاک میخوره و بی استفاده مونده

تموم مطالبی که میزارم کپی شده س که دوستان عزیزم میفرستند یا جاهای مختلف میخونم 

  • مژگان ...

خداحافظی

پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ

ادم باید با وبش ارتباط برقرا کنه و از محیطش خوشش بیاد

نیومد ....هر کار کردم از اینجا خوشم نیومد

همون بلاگفای چیپ و بدردنخور توش راحترم

ازین ببعد فقط در http://mozhgan47.blogfa.com/ خواهم بود

شاید یه وقتی یه وبلاگ دیگه برا نگفته هام بزارم 

ولی نه اینجا 

  • مژگان ...